شمس درجدال با خویشتن
دکتر مستکین در بیست و چهارمین نت گپ یونسکویی (جمعه ۱۷ مرداد ۱۳۹۹) میزبان دکتر مهدی محبتی بود.
در ابتدا دکتر مستکین، آثار دکتر محبتی در حوزه شمس پژوهی را بسیار ارزشمند و فارغ از کلیشههای موجود دانست. سپس این نکته را مطرح کرد که مولانا یک نظام کاملاً مشخص فکری دارد اما شمس دچار نوعی پریشانی و رازآلودگی است. حال چگونه میتوان برخورد میان این دو نوع اندیشه را تحلیل کرد؟
دکتر محبتی، محقق و استاد دانشگاه، ضمن تأیید این نکته بیان داشت خودِ مولوی مثنوی را «دکان وحدت» و به عبارتی بر بنیاد عرفان میداند. هرچند برخی تلاش کردند مثنوی را «مفهومبندی» (تماتیک – دستهبندی موضوعی) کنند؛ اما موفق نشدند. جالب آنکه یکی از موضوعات مطالب شمس، و نه تمام آن، عرفان است. شمس عارف شدن را یک مرتبه از معرفت میداند نه تمام معرفت. برای مثال حافظ نیز گرچه به مقام عرفان میرسد اما نمیخواهد عارف باشد. در یک معنا، هوش حافظ و شمس مانع از ماندن در یک قالب میشد. تنها چیزی که شمس را ارضا میکند، «خودشکوفایی درونی» (خود بودن) است. به عبارتی او از تقید به یک چارچوب خودداری میکند. لذا با وجود بزرگیِ مولانا، این چارچوبها او را محدود میکند. نخستین محدودیت، از جانبِ رعایتِ سطح مخاطبان است؛ چون کلامش محدود میشود. دیگری نیز تقیدهای پیشین اوست: اینکه تعیین میکند در چه قالبی صحبت کند. البته در برخی موارد شبیه شمس میشود و از قالب خارج می شود. به هر حال تمام این موارد در تربیت خانوادگی، نوع زندگی و… مولانا جای دارد. اما این بدان معنا نیست که مولانا در برابر شمس بیفضیلت است. مولوی به ما یاد میدهد در عین عاشق بودن میتوان استقلال فکر داشت. اما جرأتِ دانستن و سرکشیدنِ شمس بیشتر از مولوی است.
دکتر مستکین ضمن تجلیل از این ورودیه بیان داشت اعتقاد مولانا بر آن است که تا زمانی که درون انسان صیقلی نشود، هیچ کشف و شهودی اتفاق نمیافتد. حال شمس با این زبان گاهی تندخو و نیز حتی نوعی خود شیفتگی، چگونه به مقام جدال با خویشتن میرسد و موفق میشود؟
دکتر محبتی ضمن حساس دانستن این بحث بیان داشت، بیانات شمس تناقض عجیبی دارد: گاهی میگوید خدا را هم به خلوت خود راه نمیدهم اما گاهی خود را از یک زن خودفروش در خرابات پایینتر میداند. این قضیه به نوع شخصیت شمس بر میگردد. هر چه انسان عمیقتر باشد، پارادوکسهای او بیشتر. شمس گرفتار عمق عجیبی شد که کسی حرف او را نمیفهمید. پس میتوان تا حدی به او حق داد که چنین باشد.
شمس به حرف مستقل اهمیت میداد. حتی میتوان گفت مولوی و سنایی همان حرف سایرین را میزنند؛ گرچه زیباتر. اما باید پرسید چه کسی حرف تازه میزند؟ شاید به سختی بتوان به دو یا سه نام رسید. شمس میگوید برایم حرف تازه بزنید. آن هم حرف تازهای که کسی جرأت گفتنش را ندارد. باید دانست این نکات برای همه کسانی که با نسل امروز در ارتباطاند، آموزنده است.
شایان ذکر است شمس توان گریز از این تناقض را هم نداشت. این ناتوانی نقص شمس نیست. بلکه باید کل شرایط زمانی و مکانی او را نیز سنجید. به هر روی، راهی که شمس به آن برای تحمل دنیا میرسد، همان خودشکوفایی و جوشیدن از درون یا به عبارتی «قهقهه از درون» است.
دکتر مستکین در ادامه این پرسش را مطرح کرد که آیا شمس به مولانا نیاز داشت یا برعکس؟
دکتر محبتی ابتدا بیان داشت شمس و امثال او خورشیدهایی در فرهنگ ما هستند که با طرح آنها در محافلی مانند یونسکو میتوان مانع از درافتادن جوانها به دام عرفانهای کاذب شد. وی در ادامه توضیح داد معمولاً عشق را زاده نوعی نیاز میدانند. اما آیا عشقی هم پیدا میشود که ریشه در احتیاج نداشته باشد؟ یعنی فرد مشتاق کسی باشد و نه محتاج او؟ باید گفت اکثر عشقها ریشه در احتیاج دارد. اما عشقهایی هم هستند که ریشه در اشتیاق دارد. مانند عشق مادر به فرزند تا حدی؛ یا محبت خداوند به انسان. برخی نیز میگویند عشق نه زاده احتیاج است نه زاده اشتیاق. بلکه نوعی ضرورت است؛ نوعی حادثه که دست ما نیست و دچار آن شدهایم… . در یک نگاه کلی اما میتوان گفت هیچکدام از شمس و مولانا محتاج هم نیستند بلکه مشتاق هماند. به عبارتی جسم نردبان است و نه منتهی.
دکتر مستکین ضمن تشکر از بیان این نکات، اشاره کرد گویی نوعی کشش بین دو طرف بوده که برایشان جلوهگری نموده است.